محل تبلیغات شما
تقريبا 2 سال از زماني كه هنوز حرف هايي براي گفتن و قلمي براي نوشتنشان داشتم مي گذرد نه اين كه ديگر اين روزها آبستن بد و خوب روزگار نباشند نه كه من ديگر حرفي براي گفتن نداشته باشم نه.چيزي كه هست اين كه انگار در دست و پاي اين سال ها بزرگتر شدم و ياد گرفتم كه ديگر كمتر بايد گفت و نوشت ياد گرفتم كه ترس هاي اشك هاي لبخند هايم حتي تكرارگونه هاي روزهايم بايد براي خودم بماند ياد گرفتم به هر طريق هيچ راهي به جز زندگي و زندگاني نيست بهار دانشجو بهار معلم  و همه ي بهار هايي كه اين  روز ها به جايشان ايفاي نقش مي كنم ديگر ياد گرفته كه جنونش را براي خودش نگه دارد رقص نت هايش براي خودش بماند و دلنوشته هايش براي ته كمد ديوارش ياد گرفته كه از گفتن و نوشتن آبي گرم نمي شود بايد راه افتاد بايد رفت بايد جنگيد و پيروز شد حتي اگر در نهايت پيروزي حس كني كه هيچ چيزي به دست نياوردي شايد بالاي هيچ كدام از اين قله هايي كه بين اين هفته ها با چنگ و دندان از آن ها بالا مي روم واقعا هيچ چيزي نباشد اما من مي روم خواهم رفت براي اين كه اين بازه زماني 70 - 80 ساله همه ي چيزيست كه به واقع به من تعلق دارد سهم من است و من هر چه قدر هم كه احمق باشم اجازه نخواهم داد كه درد هايم بالا پايين هاي بهار گونه ام گذشته ي نه چندان رويايي ام از بهار چيزي بسازند كه زمستان در آن يخ بزند. 

بازگشت غرورآفرين و اين حرفا

كوله پشتي در دست :)

روزاي شلوغ و احتمالا خوب تو راهن

كه ,بايد ,ياد ,بهار ,ها ,مي ,اين كه ,ياد گرفتم ,گرفتم كه ,هايش براي ,كه ديگر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد